2005-03-04

هفته‌ی قبل، سرماخوردگی، موسیقی تقلیدی .... خوب این هفته‌هم گذشت، برای من که هفته‌ی بدی نبود. بچه‌ها بیشتر با هم صمیمی شدند و خیلی بیشتر هماهنگ و اکثرا به اوضاع جدید عادت کرده بودیم، فشارها هم خیلی کمتر شدند و تشویقی‌ها هم بیشتر. البته مهم‌تر از همه یکی از استادهای ماست که با درجه‌ی بالایی که داره از بروبچ دیپلمه‌ی پادگان دفاع می‌کنه. یه ارتشی با ۳۰ سال تجربه. قبلا ما باید تمام پادگان رو تمیز می‌کردیم، تمام پست‌های نگهبانی مال ما بود و ... اما با حمایت این ارتشی وضع بهتر شده و فقط کارهای مربوط به گردان خودمون رو می‌کنیم و باقی کارها به عهده‌ی گردان‌های دیگه هست. این جوری یکمی وقت خالی‌مون هم بیشتر شده و می‌تونم یکمی مطالعه کنم. اگر بشه قراره به یکی از هم‌خدمتی‌ها ترکی آذربایجانی یاد بدم و خودمم یکمی مجلات کامپیوتر رو ورق زدم تا از زمونه خیلی عقب نمونم. البته نصیبتون نشه، این هفته چنان سرمایی خوردم که نگید، اما از ترس نگهبانی و جریمه نرفتم بهداری و با روش‌های سنتی به درمان شروع کردم تا دیشب(پنجشنبه) رفتم دکتر و یه PC Cillin!! زدم و الآن حالم بهتره.

امان از بی خبری ....

یکی از چیزهای جالبی که توی پادگانمون داریم بازی با کلمات برای خوب جلوه دادن کارهاست. البته از نظر روحی تاثیر داره و برای بچه‌ها موضوع خنده و جوک شده. برای نمونه کسی نمی‌گه” بیگاری“ همه می‌گن” به‌کاری“ (Beh kari) یا جای ”بوفه“ از ”کافی‌شاپ“ استفاده می‌کنند، بجای” نهار خوری“ هم از ”رستوران“ و .... البته این جور بازی با کلمات یه حسن دیگه‌ای هم داره اون هم موقعی هست که داریم با یه افسر ارشد سر چیزی بحث می‌کنیم، با استفاده از این کلمات جانشین که بحث رو شیرین‌تر می‌کنند اوضاع به نفع ما رقم می‌خوره!!

اما چیز جالبی که این هفته همش توی فکرش بودم دوتا برنامه‌ی گنو/لینوکس هستن به نام‌های K3B و MoonPhase ! اولی هر صبح و بعد از ظهر که مراسم صبح‌گاه و شامگاه داریم دائم توی ذهنم میاد، دلیلشم همون شیپور آخرش هست که وقتی سی‌دی رو رایت می‌کنه و رایتش با موفقیت انجام بشه می‌زنه، این شیپور با شیپور صبح‌گاه و شامگاهمون هم صدا و پر شباهت هست. البته صبح‌ها که به ماه نگاه می‌کنم ماه یکمی تغیر کرده، منظورم همون حلالش هست که داره کامل می‌شه اینم منو یاد MoonPhase توی گنو/لینوکس می‌ندازه. البته فکر کنم بار اوله که این تغییرات ماه رو تعقیب می‌کنم! توی این زندگی شهری آدم آسمون رو نمی‌بینه چه رسد به ماه و ستاره.

چند وقتی بعد از اومدن ما سربازان تازه نفسی با مدرک دکترا آوردن توی پادگان، یکی از بچه‌هی دیپلمه‌ی خودمون هم با کمی تغییر ظاهر و خشونت در صحبت رفت سر گروهان این تازه واردها و کلی بشین‌پاشو بهشون داد!! بیچاره‌های از همه جا بی‌خبر هم به فرمان این سرباز زیر صفر نشستن و پاشدن ;) البته این بلایی هست که سر ما هم اومد و سر قبل از مایی‌ها هم اومده بود و تقریبا یه سنت هست توی پادگان. دیشب سوار تاکسی شدم و داشتم می‌رفتم جایی که دوتا کچل‌تر از خودم نشسته بودند کنارم، یکیشون آهسته پرسید تا فلان‌جا دو نفر چقدر می‌شه جواب دادم ۶۰۰ تومن، بعد از کمی توی تاکسی نشستن نصفه‌های راه از من پرسید :« آقا شما هم سربازید؟» گفتم: بله، یه ضرب گفت:« گروهان فلان هستید درسته؟!» یه نگاهی بهش کردم و گفتم : «شما هم سربازید» گفت:« آره همون پادگان تو فلان گردان» ، بعد از یکی دو دقیقه صحبت با احتیاط یادم افتاد این دوتا بنده خدا از همون تازه واردهایی هستن که ما بهشون بشین پاشو دادیم :) الآن هم داشتن مثل خودم از این یک روز مرخصی استفاده می‌کردند، البته هر دو بچه‌های شیراز بودند و داشتن می‌رفتن دربند. (امیدوارم بهشون خوش گذشته باشه) به قول قدیمی‌های دانا/نادان دنیا چقدر کوچیکه!

راستی می‌دونید در ادبیات ترک آدم‌های کچل نماد انسان‌هایی هستند که کارهای خارخ اعاده می‌کنند؟! اکثرا افرادی هستند زیرک که چنان سرتون کلاه می‌گذارند که روحتون هم خبر دار نمی‌شوند و در تغییر قیافه استاند، الآن جلوی شما ایستاند ۱ ثانیه بعد تو کاخ شاه با چهره‌ی وزیرش! البته مسلما این‌ها فقط توی افسانه‌های فولکلور آذربایجان و دیگر ترک‌ها (مثل آناطولیایی‌ها و ترکمن‌ها و .. ) دیده می‌شه.

اگر خواستید یه مطلبی رو که هیچ حقیقتی نداره طوری نشون بدید که انگاری کاملا واقعی و حقیقی هست می‌تونید از یه چیز حقیقی برای رسیدن بهش استفاده کنید. برای این که وجود یه چیز رو ثابت کنید باید دلیل بیارید، خوب حالا اگر چیزی که قراره ثابت بشه یه چیز دروغکی یا بی اساس باشه برای این که ثابتش کنید باید از دلایل حقیقی و عینی استفاده کنید و طوری نتیجه بگیرید که از این دلایل درست و صحیح به حرف‌های چرت وپرت برسید این طوری اکثرا باور می‌کنند که مفهوم گفته شده واقعا حقیقی هست. از این روش چند باری توی پادگان برای قانع کردن این و اون استفاده کردم، البته این یه جورکلاه برداری و دروغ هست و نباید ازش استفاده کنید، پس چرا گفتم؟! برای این که حواستون جمع باشه کسی با یه دلیل درست یه چیز اشتباه رو براتون اثبات نکنه!!

خیلی جالبه که ما آد‌ها ادعا می‌کنیم که دیگه آخر دموکراسی و شعور هستیم و خیلی عاقل شدیم و به فلسفه‌ی زندگی دست پیدا کردیم اما هنوز آدم کشی قدرت انسان‌ها محسوب می‌شه. اگر دولتی ارتش قدرتمندتر و ابزار جنگی کشنده‌تر داشته باشه احساس قدرت بیشتری می‌کنه و کشورها برای این که قدرت‌های بزرگتری تبدیل شوند به ابزارهای کشنده‌تر روی‌آور می‌شن، این با چیزهایی که دائم در مورد آدم‌ها و مخصوصا ما قرن بیستمی‌ها می‌گن متضاد هست ... البته اگر اشتباه نکنم. حالا با خودتونه که باور کنید قدرت در اصلحه و ارتش قدرتمند هست یا که نیست؟!

روز تاسوعا که هفته‌های قبل بود حدود ساعت یازده و نیم شب داشتیم برمی‌گشتیم خونه که توی تقاطع نواب و آزادی معنی پست مدرنیسم رو کاملا درک کردم. چراغ راهنمایی وقتی قرمز بود همه عبور می‌کردند و وقتی سبز می‌شد همه پشت چراغ منتظر چراغ قرمز می‌شدند. اولش فکر کردیم همه متوهم شدیم اما وقتی دیدیم افسر راهنمایی رانندگی هم اون طرف هست و ماشین بغلی هم می‌گه چرا اینجا چراغ‌هاش این طوری قاطی هست فهمیدیم مشکل از ما نیست! اینم اولین چراغ راهنمایی پست مدرنی که من دیدم.

برگ مرخصی رو که به دستمون دادند همه سریع به صف شدیم و بدو رو به سمت در پادگان رفتیم و بعد از کلی بازرسی از در رفتیم بیرون.سوار تاکسی گذری شدم و داشتم از دیدن ماشین و آدم‌ها لذت می‌بردم ;) ، راننده هم یه موسیقی فارسی گذاشت، یه آهنگ از ”افشین“ که از خواننده‌های به اصطلاح لس‌آنجلسی هست. البته اولش فکر کردم یکی از آهنگ‌های ”Hulya “از خواننده‌های ترکیه‌ای هست اما یهو شروع کرد به فارسی خوندن، تقریبا مخم هنگ کرد. این سال‌های اخیر به دلیل نداشتن خلاقیت هنری اکثر خواننده‌های لس‌آنجلسی فارسی از قطعات قدیمی‌تر یا موسیقی‌های ترکیه‌ای تقلید می‌کنند. خیلی برخورد کرده بودم که یه خواننده توی محصول ۲۰۰۳ یا ۲۰۰۴ خودش از موسیقی متن یه آهنگ ترکیه‌ای ۲۰۰۰ یا ۱۹۹۹ یا قدیمی‌تر استفاده کرده باشه اما این یکی دیگه خیلی ناجور تقلید کرده بود، موسیقی رو دقیقا کپی کرده بود و حتی کلامش هم خیلی خیلی شبیه به آهنگ اصلی خونده شده بود. چند دقیقه‌ای توی تاکسی بودم و حدودا ۶تا ۷ قطعه از این افشین گوش کردم که ۳ تاش همین طوری بود، نمی‌دونم چرا تقلید این جوری گریبانمون رو گرفته، چه این خواننده‌های لس‌آنجلسی چه این پاپ و به اصطلاح راک‌ خوان‌های جدید چه به اصطلاح اصیل‌ خوان‌های تازه به دوران رسیده، همه فقط از این‌ور اون‌ور تقلید یا شایدم دزدی می‌کنند و البته توی موسیقی اصیل این تقلید رو بازخوانی می‌گن تا یه مجوزی برای کارشون باشه، البته بازخوانی‌ توی اکثر آثار بزرگ دنیا هست اما نه این که به اسم خود طرف تموم بشه، این بابا ها فکر کردند موسیقی هم با مجوزهای آزاد منتشر می‌شه و کپی رایت نداره ;) البته باید این‌طور باشه اما اگر یکی از کار خود این‌ها بازخوانی بکنه پدرشو در میارن و البته خودشون هم می‌گن آهنگ این کار رو خود من ساختم هیچ وقت نمی‌گن این بازخوانی هست و ..! البته این توی موسیقی بود آدم‌هایی هستند که توی پروژه‌های خودشون حتی توی زندگی نیز این‌طور هستند. اگر خلاقیت‌ها رو خرج کنیم به خدا تموم نمی‌شه، فقط یکمی ......

خوب این بار همه چیز رو یه جوری به پادگان ربط دادم اما اکثرا به مسائل خارج پادگان مربوط بودند اما چون به پادگان ربط داشتند کسی چیزی نمی‌تونه بگه ;) چیزی که خیلی جالبه اینه که الآن تمام متن رو دوباره خوندم اما غلط املایی پیدا نکردم، یعنی سرعت تایپم یکمی کم شده و برای همین دیگه اون غلط‌های همیشگی رو تکرار نمی‌کنم. امیدوارم بعد ازسربازی بتونم بازم با کامپیوتر کار کنم ;)

عدد (0) : نظرات

Post a Comment

<< صفحه‌ی اول