از سه شنبهی پیش تا شنبهی بعد رو مرخصی گرفتم،خوب تو این چند روز کلی اتفاقات جالب افتاد که من رو کلی خوشحال کرد، اولیش دیدن چندتا از رفام بعد از دوسال جدایی بود که روز پنجشنبه با یه تلفن از طرف اون دوستم رخ داد بعد هم اتفاقات جالب دیگه. دیشب یعنی یکشنبه که تعطیل هم بود راه افتادم و اومدم به طرف اردبیل؛امروز یعنی دوشنبه صبح ساعت ۷ رسیدم اینجا، ساعت ۷وبیست دقیقه هم خونه بودم! شهر کوچک ولی قشنگ و به روزی هست! ساعت هفت و نیم خوابیدم که کمی استراحت کرده باشم، اما ... چشمتون روز بد نبینه ... ساعت ۹ صبح عین جن زدهها از خواب پریدم، ایکاش جن دیده بودم، تو عالم خواب ودم که صدای شیپور بلند شد. بیدار شدم و از لای پنجره به بیرون رو نگاه کردم.... خدای من یه عالمه سرباز و درجهدار داشتند مراسم صبحگاه اجرا میکردند یا چیزی شبیه به اون.(آخه صبحگاه حداکثر ساعت ۷ میشه نه ساعت نه پس چیزی شبیه به اون) خلاصه ما که از دست پادگان پناه آورده بودیم به اینجا با دیدن این صحنه کلا دشارژ شدیم! با اعصاب خورد رفتم خوابیدم. ساعت ۱۲ ظهر بود که با یه تلفن از تهران از خواب بیدار شدم و بعد از یکمی حرف زدن لباس پوشدم و زدم بیرون. میدان چهارراه یکی از میدانهای شیک و پیک اردبیل هست، یکمی خوردنی برای نهار و شام و یکمی تنقلات و یه کارت اینترنت خریدم و اومدم خونه .... چقدر کافینت توی اردبیل زیاد شده، فقط تو میدون چهارراه ۴تا کافینت هست، یکمی پایینتر تو میدون شریعتی (مجسمهی سابق) هم ۳تا سر سهراه دانش هم ۴تا سر میدون عالیقاپو هم دوتا .... جالبتر این که این وقت ظهر همشون پر بودند و جای سوزن انداختن نبود! خلاصه بعد از خوردن و نهار و کمی موج سواری روی اینترنت و انجام کارهای روزمره و فرستادن چندتا کار این طرف و اون طرف با تلفنهای فک و فامیل مواجه شدم که خودمم موندم که از کجا فهمیدن اومدم اینجا! خودم هنوز مطمئننیستم که اومدم اردبیل یا نه اما فامیل همه میدونند که من اینجام!! این هم از مزایای شهرهای کوچک هست. اگر جرأت داری یه کاری تو خیابان بکن، قبل از خودت خبرش میرسه به خونتون. تو اتوبوس کنارم یه پسر بچه نشسته بود که مادر و پدرش کنار هم روی صندلیهای کناری بودند. هنوز از تهران بیرون نیومده بودیم که یه مسافر برای صندلی خالی جلوی ما پیدا شد، یه مرد مسن با موهای سفید اومد و نشست روی صندلی خالی جلوی من که یه دختر تنها روی صندلی دیگش خودش رو ول کرده بود. با نشستن آقا صدای دختر هم بلند شد که شما حق ندارید یه مرد کنار زن بنشونید و من پلس راه اول پیادش میکنم و ... البته حرفش درسته و قانون این اجازه رو به راننده و فروشندهی بلیط نمیده که یه مرد رو کنار زن تنها بنشونن، اما تنها جای خالی اتوبوس همون جا بود خلاصه قرار شد این پسربچهی کنار من بشینه جلو پیش اون دختره که احتمالا دانشجوی اردبیل بود و اون آقای مسن بشینه کنار من یعنی یه ردیف عقبتر. این آقای مسن هم از اونهایی که یه دل پر از همهی دنیا گلاه داشت خلاصه از ۱۰ شب تا ۲ شب مخ ما رو سوراخ کرد، هی من میخوابیدم این شروع میکرد با من حرف زدن منم خالی بندی بعضی جاهای حرفهاش رو تکرار میکردم که فکر کنه دارم دقیقا بهش گوش میکنم، ساعت دو دیگه دیدم این آدم از اون آدمهای پرروی هیچی نگیر هست، منم با این که پیر بود و مسلما دلخور شده بهش گفتم که اگر اجازه بدید و حرفهاتون تموم شده و خاطرهی دیگهای ندارید من میخوام بخوابم ... بیچاره دید من دارم معرض بهش میگم خفه شو دیگه چیزی نگفت .. آخیش .... تازه فهمیدم اتوبوس کولر هم داره و دریچش رو باز کردم و کمربند صندلی رو بستم و وقتی بیدار شدم که تو اردبیل وایستاده بود. الآن که به حرفهای اون مرد فکر میکنم میبینم با این که فکر میکرد آدم متجدد و روشن فکری هست اما ...... بدترین چیز اینجا اینه که هربار میرم دم پنجره یه پادگان میبینم ... یکی نیست به این بابای ما بگه آخه اینجام جای خونه خریدن بود؟ لااقل دم پارکی چیزی میخرید آدم بیون رو دیدنی چهارتا لباس شخصی میدید نه یه عالمه نظامی و پادگان، هرچند همینش رو هم شکر که داریم....
اینجا بیست ،بیست و پنجتا کارت اینترنت داره که در اصل ۷تا ISP اینترنت هستند و باقیشون نمایندگی اون ۷تا هستند یعنی کارتهای اونها رو عمده میخرن و به اسم خودشون با قیمت یکمی بالاتر میفروشند. از دکهی روزنامه فروشی کارت اینترنت خواستم که نهایتا یه ۸ ساعته گرفتم به قیمت ۲هزارتومن. از کیفیتها خبر نداشتم فقط از اسم کارت اینترنت خوشم اومد و خریدم ک بعد از تماس با جوانهای فامیل فهمیدم از قضا یکی از مذخرفترین کارتهای اردبیل هست!! سرعتش حدود 14400Kbps هست! البته توی لینوکس یکمی بهتر از ویندوز جواب میده دلیلش چیه نمیدونم؟!! اما فیـلترینگش بدتر از تهران هست. سایت http://www.ubuntu.com که سایت یکی از توزیعهای لینوکس هست رو هم فیـــلتر کردن!اما خوبیش اینه که بلاگر رو کاری نکردن.
آب و هوا و شرایط اردبیل به قدری به من میسازه که وقتی میام اینجا تمام خستگیم از تنم میره بیرون. امروز صبح وقتی رسیدم اینجا به قدری خسته بودم که با این که گشنم بود و باید وسایلم رو مرتب میکردم و یکی دوتا کار تلفنی داشتم اما خوابم برد. ساعت ۷:۳۰ بود که روی زمین دراز کشیدم و شاید ۵ دقیقه بعد بود که هرکاری کردم نتونستم از جام بلندشم، هرچقدر زور زدم واقعا نتونستم ازجام بلند شم اولش یکمی تو همون هوای خواب ترسیدم بعد چیزی نفهمیدم که اون صدای لعنتی شیپور مراسم پادگان همچین از خواب بیدارم کرد که برای چند دقیقه کلا از فکر خواب اومدم بیرون .....
از آب و هوا گفتم، ایــنجا آب و هوای اردبیل رو به صورت آن-لاین دنبال کنید !!! (البته تمام استانهای ایران عزیزمون توش هست ولی فعلا من اردبیلم :) )
عدد (0) : نظرات
Post a Comment
<< صفحهی اول