از خاطره نویسی بدم میاد اما به دلایلی گاهی وقتی خیلی حوصلهام در پادگان سر میره به خاطره نویسی میپردازم، شاید باید بگم لحظهنویسی یا گزارش چرا که از وضعیت اون لحظهی خودم مینویسم نه از گذشته. قرار شد گاهی این نوشتهه رو در وبلاگ قرار بدم که الآن قصد دارم یکیشون رو قرار بدم : « ساعت ۱:۴۵ بامداد روز ۴/۲/۱۳۸۴ امشب یکشنبه با بادی تند و گرم و پرصداست، مدتها بود صدای زوزهی باد را نشنیده بودم، امشب من نگهبان هستم و این نوشته رو یک ربع قبل ازشروع پستم در محل نگهبانی دارم میویسم. محل نگهبانی در جاییی از پادگان است که باد را میتوان خیلی راحت احساس کرد، خوشبختانه برای نگهبانی اتاقکی هست اما صد حیف ه این اتاقک هیچ شیشهای ندارد !!سپناهی که بودن و نبودنش چندان فرقی با هم ندارند! دیشب حدودا سه ساعت خوابیدهام و حالا هم حدود ۳ ساعت و نیم خوابیدهام و بعد از پایان نگهبانی برای آمار و خوردن صبحانه باید بروم و بعد از اینها کارهای روزانه آغاز میشوند. شبی پر سروصداست، زوزهی باد، به هم خوردن قاب فلزی چراغها و شیروانیها و ... بدتر از همه صدای حشرات و مگسهایی که در اتاقک به دنبال نور آمدهاند، در این گیرودار برگهای کاغذ پیدا کردم و دارم این نوشتهها را روی آن مینویسم. نمیدانم چرا این حشرات که همه طالب نورند این قدر مزاحمتساز و کثیفاند، مگر نور منشا پاکی و حقیقت نیست؟ اطرافم پر است از یادگاریهای مختلف : «بچه ایلام»، «بچه آستارا..»، «مرحلهی 332»، «اگر سربازی همهی سربازها را درک کن»، «این قافلهی عمر عجب میگذرد»، «مرحلهی ۳۶۳ سالار مرحلهها» و ... انگار دیگر تنها نیستم یادگاری سربازان بسیاری را در پیکر این اتاقک یک متری میتوان پیدا کرد، انگار هر کدام از سوی صاحب خود میخواهد صحبتی کند، نصیحتی کند، حرف دلی بزند و یا تجربهای را بازگو کند، گاهی هم فقط جملهای خطی یا نوشتهای است که میخواهد وجود صاحبش را ثابت کند. اغلب این یادگاریها حرف از جدایی و گذر زمان و سختی دارد ، صحبت ازدلتنگی و سرعت گذر زمان و گاهی هم برای تعریف از خود .«چون میگذرد غمی نیست»، «مادر کوه صبر» و ... بسیار خوابم میاید و این خواب باعث شده تا نتوانم خیلی خوش خط بنویسم و از طرفی به جملههای خود بنگرم و ببینم چه نوشتهام!! اگر زمانی در وبلاگم نوشتمش و شما در حال خواندن آن هستید، قدر این آزادی را بدانید که ساعاتی را راحت خوابیدهاید و اکنون در حال مطالعهی این وبلاگ هستید...» خوب بیشتر از این نتوانستم بنویسم چرا که در زمان نگهبانی خوردن و نوشیدن و نوشتن و خواندن و .... ممنوع است. (اگر روزی من رادیدید به شما خواهم گفت که دلیل اصلی نتوانستنم در نوشتن این مطلب چیست ;)).
2005-04-26
خاطره یا گزارش!
عدد (0) : نظرات
Post a Comment
<< صفحهی اول