قبل از این هم کارهای خستگی آور زیادی انجام میدادم، شبهای زیادی بوده که نخوابیدهام، به خصوص که اواخر کارهایم در دو بخش کامپیوتر و صنعت بود که هیچ کدام به هم ربطی ندارند؛ اما دیشب به قدری خسته بودم که حتی برای خمیازه کشیدن هم تنبلیام میآمد! البته این بیشتر به دلیل نگهبانی هست. این اواخر گه گاهی قبل از پستها و یا در میان بیگاریها از وضعیتم مینویسم تا فراموششان نکنم، این نوشتهها را هم با ذک تاریخشان در وبلاگ خواهم گذاشت تا با وضعیت خودم و بیشتر بچههای اطراف شما را آشناتر کنم. کارسخت خستگی جسمانی میاورد و اضطراب و بیکاری و الافی و دشنامها و بد رفتاریهای فرماندهان و ارشدها خستگی روحی و این خستگی روحی بارها بدتر از خستگی جسمانی انسان را آزرده میکند. شروع صبح بدون صبحانه، شنیدن داد و فریادها و بیاحترامیهای فرماندهان و ارشدهااز سوی دیگر و بعد بیگاری تا ساعت ۱۳ و بعد ناهار و بیگاری تا ساعت ۱۸ و تازه باید به خط شد برای شام و تحمل کرد دشنامها و چرت و پرتهای این ارشدها را..... این نظام اگر قانون دارد مطمئن هستم که عدالت ندارد و همه این را میدانند و چقدر احمقیم که میدانیم و هیچ بر لب نمیآوریم. خوب باید بخوابم که فردا صبح ساعت ۴ باید به سوی پادگان حرکت کنم ... روز از نو روزی از نو .... خوشبختانه این خدمت گیر آدم سرسختی مثل من افتاده که به این راحتیها نه کم میاره نه نا امید میشه ... در آینده از طرز برخوردم با مسائل و مشکلات خدمتی خواهم نوشت.
2005-04-24
خستگی!
عدد (0) : نظرات
Post a Comment
<< صفحهی اول