نگهبانی جمعه
مطلب زیر مربوط به حدود دو هفته پیش هست که چهار شنبه و پنج شنبه در پادگان بودم و جمعه هم پست نگهبانی داشتم : « امروز شنبه هست، جمعه رو نگهبان بودم، خیلی بد نبود بیشتر اوقات بیکاری رو خوابیدم و البته چند ساعتی رو در آشپزخونه کارکردم، کار یعنی نظافت! آخر الاف بازی و بیکاری. الآن توی میدون فوتبال جمع شدیم، ازاینجا تهران کاملا معلوم هست، پنج شنبه و چهار شنبه که حسابی باد و بارون بود هوا پاک و خیلی شفاف شده، اما اأان که تهران رو میبینم هوا حسابی کثیف هست، اصلا ته تهران معلوم نیست، اما پنج شنبه تا خونّی ما کاملا معلوم بود، گاهی با نگاه کردن به خونهها و برجهای تهران و بعد نگاه به سیم خاردارهای اطرافم که از پشتشون دارم تهران رو میبینم یه جوری میشم نمیدونم چه حسی هست اما حس ناراحتی نیست! چند روز که پشت سر هم توی پادگان میمونم دلم برای ترافیکهای تهران برای پشت چراغ قرمز موندن برای قدم زدن توی خیابونهای پر جمعیت و برای یه زندگی مفید تنگ میشه، خیلی بده که آدم احساس کنه هیچ کاربردی برای جامعهی خودش نداره!! دارن آمارمون رو میگیرن، چقدر لهجه ... گاهی سردرد میگیرم .. با هر کی حرف میزنی با لهجهای متفاوت حرف میزنه کلمات رو از زبون هر کسی یه جور میشنوی ... البته یه وقت توهین به لهجهها نشه چرا که خود من هم لهجهی تهرانی دارم! خوب .. لهجه یه چیز نسبی هست یعنی نسبت به زبان خودمون میسنجیمش، مثلا زبون من برای یه اصفهانی لهجه هست یعنی مثل اون فارسی حرف نمیزنم .... خوب دیگه برپا دادن فعلا وقت نوشتن نداریم.. پیش به سوی ماجراجویی ... درود بر حرکت و لعنت بر ایستایی!!»
عدد (0) : نظرات
Post a Comment
<< صفحهی اول