Navux

2005-02-25

سرعت، تفکر، کار، سربازی، ملانصرالدین ... دنیا، سرعت، پیشرفت، تکنولوژی، سرعت، سرعت... گاهی وقتی تکرار می شود که دنیا با سرعت سرسام آور پیشرفت می‌کند کمی برای شنونده ناخوشاند است، اما اگر فقط یک هفته از هیچ اتفاقی با خبر نباشید و در انتهای هفته سری به اخبار بزنید می‌بینید که فقط در ۶ روز چقدر حادثه در دنیا رخ می‌دهد. مدت زیادی نیست اما اخبار در هر صنفی که باشید با شتاب پیش می‌روند. بدترین و آزار دهنده‌ترین مورد دوران خدمت بی‌خبریست. پس از هفته‌ای وقتی در تاکسی می‌نشینید سیلی از اخبار از زبان مردم می‌شنوید، وقتی روبروی دکه‌ی روزنامه فروشی می‌ایستید با نیم نگاهی به تیتر درشت روزنامه‌ها گذر زمان را احساس می‌کنید، گذر زمان و عقب ماندگی، عقب ماندن از دیگران، از جامعه، از دوستان و از همکاران.

در هفته‌ای که گذشت به اضطراب‌هایم بیشتر فکر کردم، شاید برای این بود که شب‌ها پاسبان بودم و فرصت فکر کردن برایم پیش آمده بود، اغلب شب‌ها در سرمای نیمه سوزناک زمستان اضطرابی سراسر وجودم را فرا می‌گرفت اضطربی که تعدادی دیگر از هم دوره‌ای‌ها را نیز دربر گرفته بد، اضطراب از بی‌خبری، اضطراب از عقب ماندن و اضطراب از کار. اغلب کسانی که قبل از خدمت سربازی وقتشان را با خوابیدن و پرسه زدن در خیابان‌ها و دوستی با این و آن می‌گذراندند در پادگان نیز کسی را پیدا کردند و از مصاحبت با او لذت می‌برند و شب و روز را این گونه به سر می‌آورند اما کسانی که پیش از خدمت کاری داشته‌اند، در خدمت روزها و اغلب شب‌ها با اضطراب سربر تخت می‌گذاشتند. در این دوسال تمام همکارانم درحال پیشرفتند اما من؟!! شب‌ها با صدای قدم‌‌هایم روی آسفالت و سرامیک فکر می‌کردم به این که چرا این قدر مضطربم، من که قبلا شرایط سخت‌تر و فعالیت‌های بدنی بدترین از این داشتم، من که شب و روز را با کمترین غذا در جنگل یا کوه با دوستان می‌گذراندم ، اما اکنون در شرایطی بهتر از شرایط بد قبلی چرا این‌قدر مضطراب؟! تنها چیزی که به فکرم رسید بی‌کاری بود، سابقا از صبح خروس‌خوان تا نیمه‌های شب در حال پر پر زدن بودم و فعالیت می‌کردم اما حالا.... از صبح‌گاه تا شامگاه بی‌کار. بی‌کاری که به شما اجازه‌ی کارکردن هم نمی‌دهد!! روزانه چندین ساعت فقط برای آمارگیری یا صف غذا و آب‌جوش و ... کلاس‌هایی تکراری با مطالبی که قبلا در دبیرستان همه را با نمرات ۱۹ و ۲۰ پاس کرده‌ایم. زمان استراحت نیز باید پاس (نگهبانی) بدهیم و زمان پاس نیز مطالعه ممنوع. گاهی با کمک به دیگران سر مشغولی برای خودم ایجاد می‌کنم ، همیشه این‌طور بوده با کارکردن سعی کردم مشکلات را فراموش کنم؛ اصلا خاصیت کار اینست ، به جای فکر بیهوده جهتی به افکار انسان می‌دهد. خوب معلوم شد که در این هفته کمی سخت گذشته و شاید باورتان نشود بیشتر سختی به دلیل همان بی‌کاریست، یا بهتر بگویم الافی.... و این که دربالا هم گفتم اغلب شب‌ها این اضطراب به افراد دست می‌دهد به دلیل همان است که شب‌ها بی‌کارتریم. اما انسان موجودیست انعطاف‌پذیر، باید با فکر و توجه به احساسات و موقعیت زمانی و جایگاهش خود را با محیط وفق می‌دهد، امیدوارم من هم بتوانم کمی از این دوره استفاده کنم.

یکی از بدترین مشکلاتی که در پادگان گریبان‌گیر است یک دست نبودن افراد است که البته بیشتر در سطح دیپلم و زیر دیپلم است و بالای دیپلمه‌ها اغلب افرادی یک‌دست هستند. یک دست از این جهت که از لحاظ نوع فکر و جهت تفکر به یکدیگر نزدیک‌ترند اما در میان دیپلمه‌ها بسیار سخت می‌توان افرادی را پیدا کرد که جهت فکری آن‌ها حتی مقدرای با جهت فکریتان یکسان باشد (لااقل برای من). اغلب در بی اطلاعی هستند ، اتفاقات اطراف برایشان اهمیت خاصی ندارد. پرسه زنی، داشتن موتور و کافی‌شاپ رفتن با دوست دختر‌ها و دعواهای هرچه خونین‌تر هستند که جایگاه‌ها را بالاتر می‌برند! اگر از دعواهای خیابانی نشانی برروی صورت داشته باشید که دیگر واقعا مرد شده‌اید و برای خودتان کسی هستید!!! برای من که حتی دیدن چنین صحنه‌هایی دردآور است ، البته فکر نکنید من خودم بیشتر از دیپلم سواد دارم، من هم دیپلمه هستم و از قضا دیپلمه‌ی پایین شهری و این دیدگاه نه مخصوص دیپله‌هاست و نه مخصوص پایین شهر اما در میان دیپلمه‌ها بیشتر است و اغلب اقشار ضعیف‌تر دارای چنین تفکرات اشتباهی هستند ، شاید دلیلش نداشتن تفریح و کار مناسب است، ای کاش جامعه شناسی پول خوبی داشت و دانشگاه می‌رفتیم جامعه شناسی اما صد حیف که اگر جامعه شناس شوید یا از گرسنگی خواهید مرد یا باید سراغ دلالی بروید(که جامعه شناس درست و حسابی دنبال دلالی نمی‌رود!). اما این اختلاف دیدگاهی بین هم‌خدمتی‌ها باعث می‌شود که هم صحبتی مناسب نداشته باشید و برای صحبت از چرند و پرند برای تبادل افکار استفاده کنید، افکار که چه عرض کنم. وقتی تنها کار در اجتماع موتور سورای و خرج کردن پول پدر و بیرون رفتن با دوست دختر و کشیدن سیگار و حشیش باشد واقعا فرصتی برای فکر کردن نمی‌ماند، نمی‌دانم شاید من احمقم که نمی‌دانم باید چطور زندگی کرد ;) اما اگر زندگی اینست بهتر است احمق بمانم....

بگذریم فرصت کوتاه است و باید برای رفتن به پادگان آماده شوم، اما در هفته‌ای که گذشت بعد از مدت‌ها سری به آسمان کشیدم، ماه را دیدم و ستاره‌ها را شاید از زمانی که آپارتمان نشین شده‌ایم چشمک زدن ستاره‌ها را ندیده بودم، فرصتی شد تا بعد از سال‌ها چشمک زدن ستاره‌ها را تماشا کنم و حرکت ابرها و حدس زدن شکل آن‌ها در زیر نور ماه، در ترکی به ستاره ”اولدوز“ می‌گوییم و” Ulduz“ می‌نویسم و البته فارس‌ها این اسم را Olduz تلفظ می‌کنند، اشعار بسیاری برای اولدوز یا ستاره شنیده بودم و داستان‌های از دوران کودکی، دیدن ستاره‌های چشمک‌زن خاطراتم را تجدید کرد. زیباترینشان داستان اولـدوز و کلاغ‌ها بود که در دوران راهنمایی معلم پرورشیمان برایمان خوانده بود، یکی از داستان‌های صمـد بـهرنگـی، داستانی زیبا برای کودکان که شاید بیشتر برای بزرگ‌ترها نوشته شده بو تا وقتی برای کودکان می‌خوانند به داستان فکر کنند. قصه‌هایش را زیاد می‌خواندم جالب بودند و با آنچه در اطرافمان بود تقریبا سازگار بود، این شب‌ها دائم نامش در ذهنم بود : "صمــد".... داستان نویسی که خیلی‌ها فکر می‌کنند داستان کودک می‌نویسد اما افراد کمتری هستند می‌دانند داستان‌هایش برای بزرگ‌ترهاست. چیز دیگری که یادم افتاد ملانصرالدین است، شخصیت طنزی که مدت‌ها بر سر زبان است. یکی از استادانمان(!) قضیه‌ای از ملا تعریف کرد که ظاهرا به دل بچه‌ها نشسته بود، چرا که برای سایرینی که نبودند تعریف می‌کردند اما جالب اینجاست که در بازگویی به جای این که بگویند ”روزی ملانصرالدین..“ می‌گفتند ”روزی یک ملا (آخوند) ....“ یعنی کسی این ملانصرالدین را نمی‌شناسد!! اگر فرصت کنم این شخصیت را برایتان معرفی می‌کنم البته بهترست بگویم هویت این موجود را براییتان تشریح خواهم کرد. در حقیقت این شخصیت چند صد سال پیش در ترکیه می‌زیسته و الآن نیز سالی یکبار بر سر مزارش گرد می‌آیند ، اما آنچه اورا بر سر زبان‌ها انداخت چاپ روزنامه‌ی ملانـصـرالدین در آذربایجان بود، که در زمان مـشـروطیــت طبع می‌شد. با زبانی طنز به بررسی اوضاع اجتـماعی-سـیاســی دوره‌ی مشروطــه می‌پرداخت، نام روزنامه‌ ملانصرالدین بود و اولین روزنامه‌ی طنز(ساتریک ژورنال) آذربایجان و ایران بودکه از ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۰ منتشر می‌شد و کسی که این طنزها ازذهن خلاق وکجکاوش می‌طراوید جلیل محمد قلی‌زاده بود. یک آذربایجانی که با نوشتن مطالب طنز به نقدامپراطوری روس و شاهنشاه ایران می‌پرداخت ... در هر صورت خواستم کمی این ملانصرالدین را معرفی کنم کسی که نماد طنز بود. طنزی بدون تمسخر، بجای توهین به ترک و کرد و لر و رشتی و ... همه چیز بر سر فردی خیالی خراب می‌شود، طنزی هدف‌دار بجای جوک‌های اغلب بی‌هدف.(البته این ملانصرالدین در زمان عثمانی خود با این تخلص به طنز می‌پرداخته و اگر اشتباه نکنم خود رابه دیوانگی می‌زده و با پندهایی در این عالم به اطرافیان درس‌هایی ی‌داده ، البته دقیقا از زندگی خود ملانصرالدین خبر ندارمشاید بعد از خدمتدر یکی از سالگردهای تولدش بر سر زارش رفتم تاببینم واقعا که بوده!) راستی تا به حال فکر کرده‌اید شما که برای ترک‌ها جوک می‌سازید این ترک‌ها برای چه کسی جوک می‌سازد؟!! ترک‌ها برای هیچ قوم و جامعه‌ای جوک نمی‌سازند، شخصیتی به نام حاج دایی در اذربایجان و ترکیه است که تمام جوک‌ها برای او ساخته می‌شود و بدون توهین به کسی یا قومی موجبات خنده نیز فراهم می‌شود ;) و البته در ورای این خنده‌ها همان زهر معروف طنز است که خودنمایی می‌کند. بازهم زیاده گویی ... امیدوارم خسته نشده باشید. خوش باشید و سلامت.

2005-02-20

چرا از غذای نذری بدم میاد؟!

یکی از عادت‌هایی که از قدیم بوده و در این چندساله خیلی تشدید شده غذا دادن در شب‌های محرم مخصوصا در شب‌های آخر و ظهر عاشوراست. از قدیم رسم بوده اگر کسی مشکلی داشته نذر می‌کرده که خدیا به حسینت قسمت می‌دهم که مشکلم را حل کنی ، و اگر مشکل حل شد فلان کار را می‌کنم ؛ بعد از حل شدن مشکل نذر خودش رو ادا می‌کرده و این نذر اغلب کمک به فقرا بوده ، در حقیقت کار خوبی بوده لااقل به جامعه کمکی می‌شده ، اما در سال‌های اخیر اغلب این نذری‌ها یا برای چشم به هم چشمی‌ داده می‌شود یا برای جانماز آب کشیدن. اولی برای این است که به فامیل بفهماند ثرمندترین است و در ده شب محرم (نه شب و ۱ ظهر) بیش از ۵-۶ میلیون تومان خرج کرده ، دومی هم عادت بازاری‌هاست ، حاج آقا (لقبی است که به حجره دارهای بازار داده می‌شود) که ۱۱ ماه سر مردم کلاه گذاشته‌ و پدر مردم و مملکت را در آورده‌ در این دهه با دادن نذری و برپایی هیئت می‌خواهد بگوید که من انسانی پاک و شریفم و برای امام حسین خدمت می‌کنم ، خوب حالا که من شریف و صادقم پس ای بازاری‌ها بیایید از من بخرید! این بیشتر شبیه به مشهد رفتن‌های شاه پهلوی و خانواده‌اش است که عوام بگویند عجب فرد صالح و متدینی است!!

اما چیزی که کمتر کسی حتی در هیئت‌ها به آن توجه می‌کند ، کمک‌های ضعفاست به این هیئت‌ها . بعد از صرف غذا از کسی که نذری داده است و چند صد هزار تومانی برای یک عده خرج کرده است تشکر می‌کنند ، کسی که ماهی چندین میلیون تومان درآمد دارد ولی هیچ کس از پیرمردی که صادقانه و از روی اخلاص ۲۰هزارتومان از حقوق ۱۰۰هزاتومانیش را برای خرید قند و چای بری هیئت خرج کرده تشکری نمی‌کند. یک پنجم پولی که حق زن و بچه‌ها و پول اجاره خانه است قابل تشکر نیست ، اما ۱ میلیون از چند میلیون درآمد ماهانه که به سادگی یک تلفن پنج دقیقه‌ای بدست آمده بارها پشت بلندگو (اکو) تکرا می‌شود و مداحی که از حاج‌اقا چند ده یا چند صد هزار تومان برای یک شب گرفته مدام از اخلاص حاج آقا می‌گوید :"امسال هم ما شام حسینی خودمان را مدیون حاج آقا فلانی هستیم ، و مثل سال‌های پیش ایشان سنگ تمام گذاشتند ..." اگر بررسی کنید می بینید حاج آقا ۱۰ سالی در آمریکا به تجارت فرش مشغول بوده‌اند و حالا آمده‌اند به حجره‌شان در بازار تهران!!

البته همه‌ی این نذری‌ها هم از این جهت نیستند هنوز هم انسان‌هایی معتقد هستند که برای سیر کردن فقرا در محله‌های پایین دست به نذری دادن مشغولند و اتفاقا هرگز نامشان پشت تریبون به جماعت اعلام نمی‌شود و غذاهایشان از مواد درجه دوم نیست . از قضا دیشب طی یک تصمیم ناگهانی با دوستان رفتیم به هیئت قهی‌ها (شایدهم قحی) واقع در دروازه غار ، جایی پشت پارک بعثت (پارک خزانه) و جنوب محله‌ی شوش، بعد از مدت‌ها خاطرات تلخ نذری‌ها در ذهنم مرور شدند، هرچند این هیئت از آن هیئت‌هایی نیست که بالا گفتم و نام نذری دهنده را مانند پتک بر سر مردم نزدند و اتفاقا از آن نذری‌های درجه یک بود که از روی اعتقاد داده شده بود اما نام غذای نذری یادآور بخشی از تلخ‌ترین خاطراتم است.

غذای نذری اغلب سلاحی بوده تا نوجوانان و جوانان را به هیئت‌ها و دسته‌ها بکشد تا مسئولین هیئت بگویند این‌ محله بهتر از آن محله است!! چیزی که انسان را یا لااقل من را خیلی ناراحت می‌کند دست و پا زدن مردم برای گرفتن غذاست ، البته این دست و پا زدن در بالا شهر خیلی بشتر است چرا که غذاها اغلب جوجه کباب و یا کباب گوسفندی است ، اما وقتی نام غذای نذری به میان می‌آید همه با قابلمه‌ای در دست در محل حاظرند ، البته در سال‌های اخیر از ظروف یکبار صرف استفاده می‌شود. هرگز فراموش نمی‌کنم در هیئتی در نازی آباد [۱] قرار بود نذری بدهند، هنوز ظروف یکبار مصرف اخراع نشده بودند ، ملت قابلمه به دست در مقابل هیئت صف کشیده بودند، پسر بچه‌ای شاید ۱۱ یا دوازده ساله با لباسی پاره و بدنی کیف در ابتدای صف با بشقابی به دست ایستاده بود، بشقابی ملامینی که هنوز گل سرخ وسطش دقیقا در ذهنم است، البته قاشوق و چنگالی به خاطرم نمی‌آید . قرار بودساعت دوازده ظهر نهار بدهند اما تا یک و نیم بعد از ظهر ندادند تا دسته به هیئت بازگردد و بعد از بازگشت دسته اول به دسته غذا دادند ، شاید سی دقیقه‌ای طول کشید و چون شلوغ بود مقداری از برنج هم روی زمین ریخت، پسر بچه که از همان ساعت ۱۲ اصرار می‌کرد غذا بدهند دیگر ساعت یک ونیم طاقت نیاورد و شروع کرد از برنج‌های روی زمین خوردن ، ساعت دو ربع هم همه ی مردان و زنان ۳۰-۴۰ ساله که زور بیشتری داشتند غذایشان را گرفتند و رفتند و به این پسر بچه که از همه ضعیف‌تر بود همان دانه‌های برنج روی آسفالت رسید... البته این مخصوص یک محله و چند محله و تهران نیست چیزیست که در تمام ایران دیده می‌شود ، نذری یعنی هرکسی زور بیشتری داشت برود و بخورد ، این هم طبیعیست چرا که در کارها مدیریتی نیست ، البته در بعضی شهرستان‌ها بای شده که کسی که می‌خوهد نذری بدهد در محله‌های فقیر نشین کارت‌های مخصوصی پخش می‌کند و هر که را که کارت داشته باشد به مجلس نذری راه می‌دهند تا مدیریت منابع ساده‌تر شود یا هر کسی که کارتی مخصوص دارد به کبابی سر محل می رود و وعده‌ای غذای مجانی دریافت می‌کند. اما همیشهفقرا کمتر از سایرین از این نذری‌ها بهره برده‌اند ....

خیلی دلم می‌خواست از این که چرا مردم و مخصوصا مردان در هیئت‌ها خیلی گریه می‌کنند بنویسم ، یا این که از حمل علم (علامت به قول پایین دستی‌ها) بنویسم ، بنویسم که حمل علم نه برای حسین (ع) است ، بلکه برای نمایش قدرت بدنی به رفقا و دختران محل است و ده‌ها چیز دیگر در محرم که باعث شده همه حسین (ع) را فراموش کنند و شاید محرم به گردهم آیی تبدیل شده که هر کسی از خودش بیشتر تعریف کند .اما اینجا وبلاگ است نه کتاب و من ی جوان ایرانی نه جامعه شناس و محقق ... اما بد نیست یادآور شوم که حسین (ع) در اسلام مظهر مبارزه برای آزادی و آزادگی است.


[۱] اسمش شاید امام جعفر(ع) بود ولی در حال حاضر کلانتری ۱۳۰ نازی‌آباد به محل هیئت نقل مکان کرده.

2005-02-19

چند چیز جدید خوب یکمی بخش‌های مختلف وبلاگ رو منظم‌تر کردم ۱. اون ته یه کنتور نصب کردیم که نگن بی کنتور حرف می زنیم برای این که وقت مخاطبین هم تلف نشه ۲. Feed سایت رو فعال کردم که بازهم پایین سایت قابل دسترس هست. (از نوع Atom هست این Syndicate که اخبار رو به صورت اجمالی نمایش می‌ده ) ۳. از اون جایی که من قراره برای ۱۱ هفته فقط پنج شنبه جمعه‌ها توی خونه باشم یه بخش اتفاقات هفته رو اضافه کردم ، این طوری لااقل قبل از رفتن می‌دونم هفته‌ای که در پیش داریم چه مناسبت‌هایی داره .. یکی از بدی‌های خدمت هم اینه ، میای خونه می‌گن نصف مملکت رو برف برده یا هزارتا اتفاق دیگه ! ای کاش توی پادگانمون یه دکه‌ی روزنامه فروشی هم بود ... البته اگر یه کافی‌نت هم بزنند بد نیست ;) ۴. در نهایت سمت چپ هفته‌ای یه کوته پیام می‌نویسم ، البته چیز جالبی برای فارسی به نظرم نرسید این شد که ترکی نوشتم ، البته بخش SMSها همچین موضوعش همون موضوعی هست که دارید می‌بینید و جز این پیام‌ها پیام دیگه‌ای نمی‌نویسم. بالاخره هرچه بگذریم سخن عشق رواست !!

2005-02-18

خوب ، صبح از خدمت نوشتم شب از محرم و مواد مخدر می‌نویسم. شاید بگید این دو چه ربطی دارند؟ همه می‌دونیم که نوشیدن تمام نوشیدنی‌های الکلی در اسلام حرامه. (همون شراب یا عرق خودمون). اما افراد خیلی زیادی هستند که با وجود تعزیرات و احکام بسیار اسلام در این مورد هنوز در ایران یا این نوشیدنی رو تولید می‌کنند یا می‌نوشند یا وارد می‌کنند (مثل ودکای روسیه ، ساکی ژان ، راکی ترک‌ها ، و...) از طرفی فروش این مایع مست کننده از فروش مواد مخدر خیلی سخت‌تر و کم درآمدتر هست و نگهداری آن ‌هم خیلی پر هزینه‌تر است. از طرفی مواد خدر در اسلام حرام نیست ، بنابراین راحت‌تر می‌شه باهاش کنار اومد. توزیع کننده‌های مواد و مشروبات الکلی هم که این موضوع رو دریافتند و می‌خواهند مردم بیشتر از مواد مخدر استفاده کنند تا مشروبات الکلی تا جیب‌هاشان پر پول‌تر بشه ، از عقاید مردم نسبت به اسلام و محرم سوء استفاده می‌کنند.چطور؟ این طور که از یک هفته‌ای ماه محرم از فروش مشروبات الکلی خودداری می‌کنند چرا که مشروبات الکلی حرامند و از آنجایی که آقایان به آقا امام حسین (ع) ارادت دارند در ماه‌های محرم و صفر شراب نمی‌فروشند.بعد بلافاصله به خریدار پیشنهاد حشیش را می‌دهند.(که ما جنوب شهری‌ها بهش پنیر می‌گیم و بچه‌های بالا شهری بیشتر به نام سیگاری یا اسموکی Smoky می‌شناسندش!) چرا این ماده؟ به این دلیل که هم ارزان‌تر است و تقریبا با مشروبات دست‌ساز هم قیمت و هم به ادعای فروشنده اعتیاد نمی‌آورد. در حالی که علاه بر اعتیاد پوچی مغز هم از عوارضش هست ، البته کارشناس مواد یا پزشک نیستم اما این قدر می‌دانم که روی دید و .... اثرات مخرب دارد. و البته قربانی این سوء استفاده همانا جوانان و بدتر از آن جوانان پایین شهری یا کم درآمدتر هستند. چرا که قبلا با هزار تا هزار و دویست تومان به مشربات الکلی دسترسی داشتند (منظور همون عرق سگی بطری هزاره !) و اکنون باید حشیش یا مواد مخدر دیگر را با قیمتی معادل هزارو پانصد تومان تا دوهزار تومان تهیه کنند چرا که جنس‌های هزاتومانی کارآمد نیستند.(قاطی زیاد داره البته نرخ حشیش بود ، توبازار بورس جوادیه که قدرت تعیین کننده‌ای در بازارهای بورس ایران داره و دارای ارگزارنی بسیار فعال هست.) بنابراین برای صرفه جویی در خرج و مخارج به مواد ارزان‌تر و گیراتری مثل هروئین روی می‌آورند که با چند صد تومان قابل تهیه هست. والبته منوی مواد برای جوانانی که وضع مالی بهتری دارند بسیار کامل تر است و از حشیش و تَریاک آغاز و به مواد جدیدالتاسیسی همانند شیشه (کریستال، بلور، بلورسفید) ختم می‌شود که آسیب‌هایشان دیرتر نمایان می‌شود (البته اغلب). این همان ربط ماه محرم و مواد مخدر است ، شاید هم محرم و سوء استفاده کنندگان. و البته خوب شاید فکر کنید راه حل این است که در این ماه همان مشروب را بخوریم ! اما این هم راه خوبی نیست ، اگر واقعا به امامتان ارادت دارید و برایش احترام قائلید مطمئن باشید امام حسین (ع) خیلی خوشحال‌تر می‌شود از این که شما دوماه یا لااقل تا چهلم امام دست به عرق و مواد نزنید. فقط حیف که هیچ کدوم از این افراد نه با کامپیوتر کار می‌کنند نه به این وبلاگ میاند ;) اما لااقل خوبه بدونیم اطرافمون چه خبره ، یا بهتر بگم باید بدونیم که اطرافمون چه خبره. البته ربط دیگری هم بین محرم با مواد هم داشتن بهانه‌ای برای بیرون ماندن تا ساعات نیمه شب است. تکیه و دسته و هیئت بهانه‌ای هستند برای ماندن در خیابان تا ساعات پایانی نیمه شب ، در حقیقت با رفتن به تکیه عذر موجهی برای پدرمادرهاست تا بتوانند نیمه شب را در کنار دوستان و مواد فروش محله (که بهش ساقی می‌گن) دادو ستد می‌کنند و این وسط سود اصلی نه نسیب خردار است نه فروشنده بلکه وارد کننده و فروشندگان عمده هستند و تمام کاسه کوزه‌ها سر اسلام و امام می‌شکنند که چرا مشروبات الکلی را حرام کردند تا ما معتاد شویم !! البته محرم علاوه بر مواد مخدر با چیزهایی دیگر هم رابطه‌هایی دارد ، و این‌ها همه به دلیل این است که تیکه‌ها بهانه‌های خوبی برای شب‌گردی هستند. مثلا یکی از چیزهایی که چندسالی است باب شده (یامن تازه تو این چند سال فهمیدم) روابط دوستانه و عاشقانه! با جنس مخالف است.(همون GFبازی، یا دافی بازی بچه بالاشهری ها و زیدبازی بچه پایین شهری‌ها!) چرا که همه تا نیمه شب به بهانه‌ی تکیه در کنار هیئت‌ها در حال صفا کردن هستند (در کنار هیئت نه داخل هیئت) و بازهم این امام است که بهانه قرار دارد ، اگر امام حسین (ع) روزی زنده می‌شد واقعا نمی‌دانمه می‌کرد ، اینجاست که باید گفت مظلوم حسین ، چرا که هدف همه‌ی این بهانه‌ها عذاداری برای این امام است (و همه کار می‌کنند جز عزاداری) افرادی که معتقدند معتاد می‌شوند و افرادی که اعتقدی ندارند بهانه‌ای خوب برای بیرون ماندن. و البته هنوز افراد بسیاری هستند که صادقانه و عاشقانه از روی اعتقادی به تکیه‌ها و هیئت‌ها می‌روند. بسیار خوب ، نوشته‌هایم اغلب طولانیست و از این بایت متأسفم . اگر خیلی حال و هوای محرم در این نوشته بود بد نیست کمی از موسیقی آذربایجانی استفاده کنید! موسیقی‌ای که در ایران و صداسیای ما به شکلی خجالت آور معرفی شده و در حد یک موسیقی محلی شاید هم موسیقی ایلیاتی به آن توجه می‌شود در حالی که آذربایجان اولین اوپرای کشورهای اطراف را اجرا کرد و اولین زن خواننده‌ی کشورهای این اطراف هم در یکی از اوپراهای آذربایجان ظاهر شد (۱۹۱۲) و بد نیست بدونید قبل از اون حتی در خود آذربایجان این مردها بودند که نقش زنان رو در تاتر یا اوپراها اجرا می‌کردند. یکی از افرادی که خیلی برای موسیقی آذربایجان زحمت کشیده و و پایه گذار بسیاری مفاهیم کلاسیک و علمی در موسیقی آذربایجان بوده اوزییر حاج بیف است. ( Uzeyir Hajibeyov یا Üzəyir Hacibəyöv) که اولین اوپرای کمدیک ذربایجان (و کشورهای اطراف) رودر ۱۹۱۰ ساخت که الآن به مشهدی عباد معروفه و از آثارش اوپرای لیلی و مجنون (۱۹۰۷) ، شیخ صنم (۱۹۰۹) ، رستم و سهراب (۱۹۱۰) ، شاه عباس و خورشیدبانو(۱۹۱۲) ، اصلی و رم (۱۹۱۲) ، هارون و لیلا (۱۹۱۵) و کور اوغلو (۱۹۳۶) و چند اوپرای دیگر است. البته این استاد بزرگ اولین کسی است که سازهای خلق مانند تار و کمانچه را وارد موسیقی کلاسیک کرد. برای نمونه قطعات اوپراها یا دیگر قطعات موسیقی کلاسیک رو با این سازهای اصلی اجرا کرد. دلیل این که بعضی از اوپراها برای فارس‌ها هم آشناست اینه که آذربایجان هم جزئی از ایران بوده و ما واذربایجانی‌ها تاریخی یکپارچه داشتیم یا اساطیری بسیار شبیه هم ، البته اساطیری مثل کوراوغلو یا اصلی و کرم نیز مخوص ترک‌های آذربایجانی (این ور یا اون‌ور ) هستند. به هر حال لیست کامل کارهای اوزئیر حاجی بیف که اشتباها در ایران اوزئیر حاج بیگلی هم می‌گن یه کتاب کامل هست که به صورت PDF قابل دریافت از سیتش هست. البته قطعاتی از موسیقی کلاسیک اذربایجانی و اپراهای آذربایجانی هم برای دریافت توی ان سایت قرار داده شده. برای اطلاعات بیشتر و دریافت اطلاعات (آذربایجانی یا انگلیسی ) به سایت www.Hajibeyov.com مراجعه کنید. (همشهری‌های آذربایجانی دقت کنید که برای خوندن باید به الفبای آذربایجانی مسلط باشید ؛لاتین ؛ که تنها فرقش با انگلیسی در C که ج تلفظ می‌شه ، Ç که چه و Şکه شه و Ğکه غه و Ü که اؤ و İ ائ و نهایتا حرف اَ Ə نوسته مثل Nəhayətکه همون نهایت هست !. باقی همون آش و کاسه‌ی انگلیسی هست.) خوب این هم از موسیقی تا روحیتون بهتر بشه. بعدا بیشتر با هنر موسیقی توی آذربایجان و جایگاه والا اون در موسیقی جهان آشناتون می‌کنم.البته امیدوارم تا اون موقع لااقل یه چیزهایی بیشتر بدونم و گر نه فقط آشنا می‌شید;)

این نوشته اولین نوشته‌ی این وبلاگ هست ، اگر قبلا به اینجااومده بودید و چیزهای دیگه‌ای دیده بودید به این دلیل هست که قبلا از این محل به عنوان یه بولتن بورد استفاده می‌کردم. اما الآن دیگه قراره یه وبلاگ تقریبا دوساله باشه. حتما براتون خیلی مهم هست که بدونید قراره اینجا چی بنویسم؟! من از خاطره نویسی خوشم نمیاد اما حدود ۱۵ روزی هست که در حال خدمت نظام وظیفه هستم و در این مدت احساس کردم لازمه یه چیزهایی توی یه وبلاگ نویسم.

۱. این وبلاگ حداکثر تا پایان خدمت من زنده خواهد بود. ۲.این وبلاگ درباره‌ی مسائل خدمت ، مشکلات و حوادث مربوط به دوره‌ی خدمت و چیزهایی درباره‌ی جنوب شهر تهران خواهد بود. فعلا تصمیم ندارم جز این‌ها چیزی بنویسم ، البته درباره‌ی کامپیوتر فکر کنمهرگز چیزی ننویسم مگر دربره‌ی جنبش نرم افزار‌های بازمتن و بنیاد نرم افزار آزاد. ۳.این مطالب رو یه جوان ۲۰ ساله‌ی دیپلمه که در حال خدمت هست می‌نویسه و مطمئنا نظرات کارشناسی نیست و نویسنده‌ی وبلاگ هیچ مسئولیتی در قبال آنچه نوشته شده ندارد. در واقع اینجا انعکاس بخشی از تفکر این جوان است ، قضاوت درباره‌ی صحیح یا غلط بودن به عهده‌ی مخاطبان است. ۴.این وبلاگ به صورت هفتگی منتشر خواهد شد ، البته در صورتی که مشکلی برای نگارنده پیش نیاید!

در نهایت نوشته‌ی اولم امیدوارم بتون هر هفته پنج‌شنبه یا جمعه اینجا لااقل یک نوشته یا پست داشته باشم و امیدوارم بتونم یکمی از مسائل خدمت نظام وظیفه و همین‌طور گوشه‌ای از مشکلات مردم جنوب شهر رو اینجا بنویسم. البته مطمئنا من فقط به قدری می‌تونم بنویسم که خودم دیدم ، چرا که من نه محققم نه جامعه شناس یا آسیب شناس اجتماعی ، من فقط یه جوان از جوان‌های ایرانی هستم.