Navux

2005-04-26

خاطره یا گزارش!

از خاطره نویسی بدم میاد اما به دلایلی گاهی وقتی خیلی حوصله‌ام در پادگان سر میره به خاطره نویسی می‌پردازم، شاید باید بگم لحظهنویسی یا گزارش چرا که از وضعیت اون لحظه‌ی خودم می‌نویسم نه از گذشته. قرار شد گاهی این نوشته‌ه رو در وبلاگ قرار بدم که الآن قصد دارم یکیشون رو قرار بدم : « ساعت ۱:۴۵ بامداد روز ۴/۲/۱۳۸۴ امشب یکشنبه با بادی تند و گرم و پرصداست، مدت‌ها بود صدای زوزه‌ی باد را نشنیده بودم، امشب من نگهبان هستم و این نوشته رو یک ربع قبل ازشروع پستم در محل نگهبانی دارم می‌ویسم. محل نگهبانی در جاییی از پادگان است که باد را می‌توان خیلی راحت احساس کرد، خوشبختانه برای نگهبانی اتاقکی هست اما صد حیف ه این اتاقک هیچ شیشه‌ای ندارد !!سپناهی که بودن و نبودنش چندان فرقی با هم ندارند! دیشب حدودا سه ساعت خوابیده‌ام و حالا هم حدود ۳ ساعت و نیم خوابیده‌ام و بعد از پایان نگهبانی برای آمار و خوردن صبحانه باید بروم و بعد از این‌ها کارهای روزانه آغاز می‌شوند. شبی پر سروصداست، زوزه‌ی باد، به هم خوردن قاب فلزی چراغ‌ها و شیروانی‌ها و ... بدتر از همه صدای حشرات و مگس‌هایی که در اتاقک به دنبال نور آمده‌اند، در این گیرودار برگه‌ای کاغذ پیدا کردم و دارم این نوشته‌ها را روی آن می‌نویسم. نمی‌دانم چرا این حشرات که همه طالب نورند این قدر مزاحمت‌ساز و کثیف‌اند، مگر نور منشا پاکی و حقیقت نیست؟ اطرافم پر است از یادگاری‌های مختلف : «بچه ایلام»، «بچه آستارا..»، «مرحله‌ی 332»، «اگر سربازی همه‌ی سربازها را درک کن»، «این قافله‌ی عمر عجب می‌گذرد»، «مرحله‌ی ۳۶۳ سالار مرحله‌ها» و ... انگار دیگر تنها نیستم یادگاری سربازان بسیاری را در پیکر این اتاقک یک‌ متری می‌توان پیدا کرد، انگار هر کدام از سوی صاحب خود می‌خواهد صحبتی کند، نصیحتی کند، حرف دلی بزند و یا تجربه‌ای را بازگو کند، گاهی هم فقط جمله‌ای خطی یا نوشته‌ای است که می‌خواهد وجود صاحبش را ثابت کند. اغلب این یادگاری‌ها حرف از جدایی و گذر زمان و سختی دارد ، صحبت ازدلتنگی و سرعت گذر زمان و گاهی هم برای تعریف از خود .«چون می‌گذرد غمی نیست»، «مادر کوه صبر» و ... بسیار خوابم می‌اید و این خواب باعث شده تا نتوانم خیلی خوش خط بنویسم و از طرفی به جمله‌های خود بنگرم و ببینم چه نوشته‌ام!! اگر زمانی در وبلاگم نوشتمش و شما در حال خواندن آن هستید، قدر این آزادی را بدانید که ساعاتی را راحت خوابیده‌اید و اکنون در حال مطالعه‌ی این وبلاگ هستید...» خوب بیشتر از این نتوانستم بنویسم چرا که در زمان نگهبانی خوردن و نوشیدن و نوشتن و خواندن و .... ممنوع است. (اگر روزی من رادیدید به شما خواهم گفت که دلیل اصلی نتوانستنم در نوشتن این مطلب چیست ;)).

2005-04-24

خستگی!

قبل از این هم کارهای خستگی آور زیادی انجام می‌دادم، شب‌های زیادی بوده که نخوابیده‌ام، به خصوص که اواخر کارهایم در دو بخش کامپیوتر و صنعت بود که هیچ کدام به هم ربطی ندارند؛ اما دیشب به قدری خسته بودم که حتی برای خمیازه کشیدن هم تنبلی‌ام می‌آمد! البته این بیشتر به دلیل نگهبانی‌ هست. این اواخر گه گاهی قبل از پست‌ها و یا در میان بی‌گاری‌ها از وضعیتم می‌نویسم تا فراموششان نکنم، این نوشته‌ها را هم با ذک تاریخشان در وبلاگ خواهم گذاشت تا با وضعیت خودم و بیشتر بچه‌های اطراف شما را آشنا‌تر کنم. کارسخت خستگی جسمانی می‌اورد و اضطراب و بی‌کاری و الافی و دشنام‌ها و بد رفتاری‌های فرماندهان و ارشدها خستگی روحی و این خستگی روحی بارها بدتر از خستگی جسمانی انسان را آزرده می‌کند. شروع صبح بدون صبحانه، شنیدن داد و فریادها و بی‌احترامی‌های فرماندهان و ارشدهااز سوی دیگر و بعد بی‌گاری تا ساعت ۱۳ و بعد ناهار و بی‌گاری تا ساعت ۱۸ و تازه باید به خط شد برای شام و تحمل کرد دشنام‌ها و چرت و پرت‌های این ارشدها را..... این نظام اگر قانون دارد مطمئن هستم که عدالت ندارد و همه این را می‌دانند و چقدر احمقیم که می‌دانیم و هیچ بر لب نمی‌آوریم. خوب باید بخوابم که فردا صبح ساعت ۴ باید به سوی پادگان حرکت کنم ... روز از نو روزی از نو .... خوشبختانه این خدمت گیر آدم سرسختی مثل من افتاده که به این راحتی‌ها نه کم میاره نه نا امید می‌شه ... در آینده از طرز برخوردم با مسائل و مشکلات خدمتی خواهم نوشت.

2005-04-22

سرباز، ستوان

امروز یه سری به فرهنگ فارسی عمیــد زدم، معنیسسرباز رو این چنین نوشته: «ا.ص سربازنده، کسی که از جان و سر خود گذشته و آماده‌ی جانبازی باشد... » و البته ا.ص یعنی اسم یا صفت، اگر این فرهنگ رو دارید در صفحه‌ي ۱۱۸۶ می‌توانید معنی سرباز را پیدا کنید. اما برای ستوان هم در همین فرهنگ آمده :« ص. استوان: محکم، پایدار، پابرجا، امین....» لااقل ما که چند ماهی از عمرمون سرباز نام داریم بدونیم چرا به ما می‌گن سرباز! اغلب افراد مثل خود من فکر می‌کنند سرباز یعنی کسی که سرش باز هست یا کلاه نداره و ...

رنگ وبلاگ

مشکل مربوط به رنگ وبلاگ در Internet Explorer هم حل شد و الآن دیگه تمام متون چه در Firefox و چه در IE باید مشکی باشه.

شهر ما خانه‌ی ما

ملت بعد از آموزشی تقسیم می‌شن و تازه عشق و حالشون شروع می‌شه ما بعد از تقسیم تازه مشکلاتمون شروع شده، فعلا به مدتی حدود ۲ ماه قراره بی‌گاری کنیم! قسمت محل دمت من یگان خدمات هست که شامل باغبانی تا تعمیر خودرو و تانک و هواپیماست. البته بیشتر کارهای پیش‌پا افتاده و صد البته بچه‌های زیر دیپلم هستند. دو ماه ابتدایی یگان خدمات بی‌گاری هست یعنی بح تا شب (۱۰ ساعت تقریبا) برای بی‌گاری به نقاط مختلف ارتش می‌ریم و هر کاری باشه می‌کنیم، بهتره بگیم یگان حمال! توی این هفته از ابتدا با طی کشیدن یه انبار (سوله‌ای) کار رو شروع کردم، بعد بیل زدن یه زمین کشت گیاهان بود بعد از اون یک تریلی F8 تن ماهی خالی کردم، امروز صبح هم نظافت سرویس (همون دستشویی خودمون) رو بر عهده داشتم، خلاصه هر کاری که پیش آید خوش آید ;) ما هفته‌ی اول عید ۵ روز هفته رو برای نظافت یکی از شهرک‌های نظامی (خانه‌های سازمانی) اعزام شدیم، اون موقع ما سرباز آموزشی بودیم و کلی شاکی از این که سرباز آموزشی رو بردند برای کار شهرداری، اما کارهای امروز و دیروزمون بقری مذخرف بود که به اون نظافت و سوپور بودن راضی شدیم ، جالب‌تر اینجاست که این سوورها و کارگرها از دیلم و زیر دیپلم تشکیل می‌شوند. البته برای من فقط۱۰ دقیقه‌ی اول سخت بود بعد عادت کردم، در حقیقت در زمان آموزشی هنگامی که برای نظافت شهرک رفتیم اولین کارم تمیز کردن مکانی بود که برای ورزش صبح‌گاهی تعیین شده بود. در این میدان ورزشی بیشتر ز دو گونی ته سیگار و پاکت سیگار و زغال جمع کردیم و البته ۷-۸ تا هم سرنگ تزریقات ، بعد از اون دیگه به کارهای خدماتی عادت کردم و حالا هر کاری که می‌دن انجام می‌دیم. آدمی که لیوان اعضای خانواده رو برای خوردنآب قبول نمی‌کرد حالا توی لیوانی آب ی‌خوره که یه گردان بیشتر از یک هفته توش آب خوردند! و البته باقیش رو نگم بهتره. خوب اگر قراره از ما مرد ساخته بشه با این کارها فقط عادات اشتباه و کثیف بودن بینمون رواج پیدا می‌کنه و همین فرد کثیف و بی انظباط وارد جامعه می‌شه۷ خوب حالا دیگه هزار بار هم بگید شهر ما خانه‌ی ما کسی که به کثیف بودن و رعایت نکردن ابتدایی‌ترین مسائل بهداشت شخصی عادت کرده و بهداشت انفرادی خودش رو نمی‌تونه رعایت کنه چطور بهداشت اجتماعی خودش رو رعایت کنه؟! حالا بیایید بی‌خودی بگید ما می‌خواهیم از شما مرد بسازیم یا قدرت جسمانی شما رو ببریمبالا یا به شرایط سخت عادت بدیم. اگرکسی می‌خواد به شرایط سخت عادت کنه یه مهر یا آبان بیاد خودم ببرمش قله‌ی سبلان تا بفهمه شرایط سخت چیه. لازم نیست جوان مملکت را دوسال آزگار بی‌کار و سرگردان نگهدارید برای این که به شرایط سخت عادت کنه.

جزیره‌ی آدم خوارها

اینجایی هستیم رو جزیره‌ی آدم‌خوارها اسم گزاری کردیم، همه‌ی آدم‌های اونجا یه جورهایی از بهره‌ی ذهنی معف هستند ;) ارشد ما که یه زیر سیکلی هست و اهل خطه‌ی زیبای شمال هم هست حدود ۲۱ ماهه که به مرخصی نرفته و تا دلتون بخواد اضافه داره.(البته اضافتش احتمالا تا هفته‌ی بعد یا حداکثر ۱۵ روز دیگه تمومه و ترخیص می‌شه) این ارشد ۲متر و۷ سانتی با عرض شانه‌ی خدا سانت رئیس قبیله‌ی آدم خوارهاست! ما با هر بار دیدنش مجبوریم نماز آیاتمون رو بجا بیاریم ;) بقیه‌ی بچه‌ها هم که ماشا الله هر کدوم برای خودشون آدم خواری هستند که بیایید و ببینید، با قیافه‌هایی که ندونید چه شکلی هست بهتره. البته خدایی نکرده بهشونتوهین نشه، ین‌ها همه جوانانیهستند که الب یا در روستاها چوپان و کشاورز بودند یا در شهرستان‌ها کار می‌کردند و همه اهل کارند و فعالیت و به کسی که این‌طور زحمت شیده کسی حق توهین نداره اما خوب یکمی برای سایی ثل ما سخته که با این طور افراد در یکجا زندگی کنند و صد البته این‌ها هم اگر شرایط ما رو داشتند چه بسا خیلی بهتر از ماها ه می‌شدند اما از بد روزگار از وقتی چشمشون رو باز کردند سر زمین در ال شخم زدن و کاشتن بودد یا در حال چراندن گاو و گوسفند و فرصتی نبوده تا زندی اجتماعی عصر جدید رو یاد بگیرند و این باعث می‌شه از نظر خلق و خو با شهری‌ها کاملا متفاوت باشند. اگر این ارتش واقعا ارتشه باید بیاد بجای اینکه به این بنده‌های زحمتکش توهین کنه و با اسم گوسفد و بز و خر صداشون کنه بهشون شخصیت بده و زندگی اجتماعی صحیح رویاد بده که این کار یعنی آموزش زندگی اجتماعی چون همسخته و هم عرضه می‌خواد از دست نظامی بر نمیاد. این که فلانی چقدر خشن هست به نظر من هیچ اهمیتی نداره و هرگز مردی یک نفر رو ثابت نمی‌کنه اما این که یک نفر چقدر به دیگران درست زندگی کردن رو یاد بده مرد بودن هست. برای این که فیمینیست‌ها هم ناراحت نشن می‌گیم انسان بودن نه مرد بودن. اصلا مرد بودن بدون انسان بودن مفهومی نداره و رتش باید افراد رو انسان و کنه و انسان هم همون طور که توی درس‌های دبیرستان خوندیم موجودی اجتاعی هست پس ارتش اگر عرضه دره بیاد اجتماعی بودن و نحوه‌ی درست زندگی کردن در اجتماع رو به سرباز یاد بده.

پاسداری

خوشبختانه در این جایی که ما هستیم پاسداری برای ما نیست، پاسداری که با اسلحه‌ی سازمانی ارتش هست یکی از سخت‌ترین و رنج آورترین کارهاست. پسادار ۲ ساعت با اسلحه پاس می‌ده و ۲ ساعت آماده باش در اتاقی هست و ۲ ساعت استراحت می‌کنه. اما استراحت در حقیقت نداره چرا که از ۲ ساع ۱۵ دقیقه‌ی ابتدایی برای به خواب رفتن هست و نیم ساعت قبل از آغاز پست هم بیدارشون می‌کنند.موندن در سرما و گرما و باران و آفتاب همراه با کم خوابی باعث می‌شه تا پاسدارها اغلب نوعی حس نا امیدی و افسردگی داشته باشند، بعد از چند ماه اغلب پاسدارها افرادی منزوی و کم حرف می‌شوند و گاهی خشن و پرخاشگر و این به دلیل همان شرایط ناگوار کار است. اغلب زمان پاسداری اشعاری برزبان می‌اورند و موسیقی‌هایی را زمزمه می‌کنند که صدای غمگین و همراه با نا امیدی دارد. شغل پر درسر و بسیارحساسی است، اگر پاسدار نباشد ارتشی نداریم چرا که بدون پاسدار تمام ارتش به چپاول خواهد رفت اما کو کسی که قدر این پاسداران را بداند.....

قاطی پلو

غذایی در پادگان‌های ارتش مرسوم است که به آن «قاطی پلو» یا «وقایع الهفته» گفته می‌شود و البته اسمش در آشپزخانه «استامبولیست»! اما چرا قاطی پلو؟ برای این که مشهور است که هر آنچه از غذاهای روزهای گذشته باقی می‌ماند در این غذا می‌ریزند از قیمه تابرنج و گاهی عدس و از این رو به آن وقایعالهفته نیز می‌گویند چرا که آنچه در هفته خوردیم را در این غذا مرور می‌کنیم، البته این موارد همه مشهور است و نه مشهود!!! و البته مشهور است که غذایی به نام دمپایی و لنگ کفش داریم که استعره است از کوکو و کتلت! حالا که بحث غذاست باید بگم یکی از بدی‌های یگان جدید ندشتن چایی هست که یکمی دره غیر قابل تحمل می‌شه ;)

جس ماجراجویی

مدت‌ها بود برای یکی از حواسم دنبال نامی بودم که تازگی فهیدم این حس همانا حس ماجراجویی هست!!! البته در خدمت هم یکمی ماجراجویی می‌کنم، روز اول من رو به عنوان منشی پرسنلی می‌خواستند اما از اونجایی که دوست دارم لااقل دوره‌ی خدمت زیاد پشت میز نشین نباشم این پیشنهاد عالی رو رد کردم.(هر چند غیر مستقیم خودشون التماس می‌کردند) یکی دیگه از دلایلش هم این بود که طاقت نداتم با چندتا انسان ابله و تعطیل هم اطاقی بشم.

زندگی بدون آزادی به جسمی بی روح می‌ماند و آزادی بی اندیشه به روحی آشفته حال ... زندگی، آزادی و اندیشه هر سه یک چیزند و همیشه پاینده‌اند و نمی‌میرند.«جبرا خلیل جبرا» قدر ازادی را بدانید، همین که آسوده پشت میز کامپیوترنشستید و در حال مطالعه‌ی این وبلاگید .... اندیشه کنید و زندگی ....

2005-04-18

تقسیم شدیم!

با یکمی تاخیر در تقسیم بالاخره من هم تقسیم شدم، تقسیم یعنی بعد از آموزشی یگان محل خدمت مشخص می‌شه. تو همین وبلاگ از قول صمد بهرنگی نوشته بودم که به بچه‌ها امیدهای واهی ندید که اگر بهشون نرسیدند غم نگیرتشون، اما این حرف صمد بیشتر برای بزرگترهاست! به ما گفتن می‌فرستیمتون مرکز برای منشی و فلان و ... ما هم گفتیم بخور بخواب و عشق و حال، چشمتون روز بد نبینه به جای این که اتوبوسمون بره به غرب (محل مرکز) رفت به شرق، یه جایی که به قول خودشون اگر سگ رو بزنی اون طرفی نمی‌ره!!! جاش بدک نیست فقط یکمی تخیلی هست! همه‌ی ما که دیپلمه هستیم زیر دست ۳ تا سرباز زیر دیپلم و دیپلم ردی و با ۶۰-۷۰ تا سرباز سیکل و سیکل به پایین هستیم. کارش سخت هست اما این که با یه مشت آدم تعطیل هم دوره و هم آسایشگاهی شدیم پدرمون رو درآورده.اگر نمی‌دیدم باورم نمی‌شد، طرف حتی نمی‌دونه از کدوم استان کشو اومده! باورتون می‌شه یا نه حتی نمی‌دونه استان و شهرستان چیه! فقط بهش یاد دادند که با بچه تهران بد باش همین ، چراش رو هم خودش نمی‌دونه، خجالت آورش هم اینه که هم خون و هم زبان من هم هست.(یعنی ترک آذربایجانی هست). راستی این که امروز اینجام به دلیل این هست که قرار بود دفترچه مرخصی و عکس ۳x۴ تهیه کنم که منم در عرض ۱ ساعت این کار رو کردم ;) بد شانسیم در بارون اومدن بود که وقتم رو تلف کرد. مرخصی از ساعت ۶ امروز هست تا ۵ صبح فردا که از ۶ فردا صبح باید بریم برای بی‌گاری تا فردا ۶ شب ! خلاصه عالمی شده ....

آزادی

ترک‌ها می‌گن اگر آدم آزادی نداشته باشه عمرش سیاه می‌شه، خیلی این رو شنیده بودم اما باور نداشتم اما الآن باورش کردم، باز هم می‌گم خوشحالم که با دیپلم اومدم سربازی که این مدرکم باعث شد چنین صحنه‌هایی رو ببینم.

سوتی

این خدمت آخرسر روی حرف زدن من هم تاثیر گذاشت البته من حتی با بروبچ داش مشتی با این که به زبانشون خیلی خوب واقفم و مترجم درجه یک زبان داش‌مشتی هستم به زبان انسانی و مودبانه حرف می‌زنم، اما این یکی دوروز یکمی بی موالاتی کردم و با زبون خودشون باهاشون صحبت کردم که نتیجش امشب معلوم شد! توی یخچال یه ماشعیر دیدم که سابی تگری و خنک بود براشتم باز کردم و ریختم توی لیوان ، پدرم هم روبروی من بد بجای این که بهش تعارف کنم بفرما ماشعیر گفتم بفرما ودکا!! پر ه نگاهی کرد و منم با همون لحن انگار چیزی نشده و مثلا ان کلمه رو قصدی گفته باشم یه جوری بحث رو پیچوندم، خلاصه بیشتر از خدمت باید به فکر این بود که اون چیزی که بودم به چیز جدیدی تبدیل نشه که اینخدمت خیانت به خودم نشه !

کتاب

توی این گیرودار یکی از دوستان که دستش واقعا درد نکنه یه کتابی برام به رسم عیدی هیده کرده بود که اسمش «چه کسی ونیر مرا جابجا کرد» هست، کتاب خیلی جالبی بود. لااقل با شرایط فعلی من توی پادگان و خدمت جور هست و عینا وضعیت من رو به تصویر می‌شه. اگر این کتاب توی این چند روز نبود شاید منم مثل باقی بروبچ یا گریه می‌کردم یا سرم تو لاک خودم بود، اما این چند روز رو کتاب خوندم و زندگی کردن رو یاد گرفتم. اگر فرصت کردید این کتاب ۸ صفحه‌ای رو بخونید و اگر نه شاید وقت کردم و از این تاب بیشتر اینجا نوشتم.[این که می‌گن کتاب بهترین دوست آدم‌هاست رو هم توی خدمت فهمیدم ;)]

موسیقی

از شاعر بزرگ آذربایجان «نظامی گنجوی» غزلی هست به نام Sansiz به معنی «بی‌تو» که Bülbül از خوانندگان مشهور آذربایجان اون رو در غالب موسیقی کلاسیک خیلی قشنگ خودنه، امشب داشتم بهش گوش ی‌دادم خیلی برام دل‌نشین‌تر از قبل بود. و البته یه موسیقی دیگه به نام Nə Eşq Olaydi هست که اون رو هم از ابتدا دوست داشتم، خوانندش هم همین بولبول هست.(معنی: نه عشق بود) نه خلق اولایدی نه خالق، نه عشق اولایدی نه عاشق، نه غم اولایدی نه ماتم ..... (نه مخلوق بود و نه خالق، نه عاشق بود و نه عشق، نه غم بود و نه ماتم ....)

خوب دیگه وقته خواب رسیده ساعت ۱ شب شده و من باید ساعت ۳:۳۰ بیدار بشم که برای ۵ صبح برسم پادگان. امیدوارم همیشه شاد و خندانباشید . هنر آدمی به این هست که خودش رو به شرایط جدید می‌تونه وفق بده، پس اگر شرایط عوض شد و نتونستید خودتون رو درست باهاش وفق بدید در رفتارهای خودتون تامل کنید و بدونید که بالاخره باید با شرایط جدید سازگار بشید پس هرچه دیرتر سازگار بشید همون‌قدر ضرر کردید.

«زیباتر از جهان امید ای دوست در عالم وجود جهانی نیست، هر عرصه‌ای را بهار و خزانی‌است، در عرصه‌ی امید خزانی نیست، صدبار زهر یأس مرا می‌کشت گر پادزهر من نشدی امید، در تیرگی رنج رهم بنمود تابش این خرشید، تا آن زمان که سپهر بوم مرگ بر جایگاه من فکند سایه، در کارزار زندگی بادا از جاده‌ی امید بسی مایه»

2005-04-15

باز هم میله‌ی پرچم

این میل پرچم یا همون میله‌ی پرچم عجب کاربردهایی داشته خبر نداشتیم ;) چند روز پیش که هوا حسابی سرد شده بود چند نفری تنبیه شدند و برای ادای تنبیه بهشون مأموریت دادند که از میله‌ی پرچم حفاظت کنند!!میله‌ی پرچم وسط پادگان و تقریبا دو متری توی بتون رفته، اما تنبیه شوندگان موظف بودند که ازش پاسداری بدهند!! ارشدمون گفته بود قراره امشب میله‌ی پرچم رو بدزدند پس شما باید تا صبح ازش پاسداری بدید!! کلا ارتش یعنی یک سری بهانه‌های احمقانه، می‌گن باغچه رو خالی از خاک کنید و خاک رو بریزید اون ور پادگان بعد که خالی شد می‌گن نه...نه اون اولش قشنگ‌تر بود خاک‌ها رو بریزید سر جاش! خوباین کارها کجاش خدمت به مملکت هست من نمی‌دونم .

رنگ زشت

امشب خونه‌ی یکی از دوستان وبلاگ رو توی ویندوز دیدم، واقعا این اینترنت اکسپلورر افتضاح نمایش می‌ده، اگر فایرفاکس دارید که هیچ اگر نه از لینک ته صفحه اون رو دانلود کنید(همش ۴ مگابایت هست) و اگر نمی‌خواهید با فایرفاکس که خدای مرورگرهای وب هست کار کنید، تا آخر این هفته صبر کنید تا در مرخصی بعدی این مشکل رو هم حل کنم و رنگ نوشته‌ها رو درست بنمایم. در پایان هم از همه به دلیل این مشکل از طرف مایکروصاف! معذرت می‌خوام ;)

2005-04-09

کاشتن پرچم!

چند روز پیش چند تا بنده خدا یه بی نظمی کردن که در نتیجه‌ی این بی نظمی افسر ارشد براشون جریمه‌ای در نظر گرفت. قرار شد پامرغی برن سرویس بهداشتی و با آفتابه آب بیارن و پای میله‌ی پرچم بریزند، این کار تا زمانی ادامه داره که میله‌ی پرچم کمی بلندتر بشه!!! خوب به یه میله‌ی فلزی چقدر باید آب داد تا بلند بشه؟!! البته افسرمون هم آدم با شعوری بود و بعد از چند دقیقه به این کار پایان داد، هرچند میله‌ی پرچم هنوز همون اندازه است، منم نمی‌دونم چرا با اون همه آب هنوز بلند نشده ....

لغات مصطلح اما غلط

در زندگی روزمره لغات غلط بسیار زیادی رو استفاده می‌کنیم، در پادگان به غذاخوری همیشه نهارخوری می‌گن، امروز که دقت می‌کردم حتی توی خونه‌ها به میز غذاخوری میز نهارخوری می‌گن، چرا اینطوری شده خودم هم نمی‌دونم ;) حتی گاهی می‌گن شام رو ببر روی میز نهارخوری یا صبح علی اطلوع می‌گن «برید سالن غذاخوری صبحانه رو بخورید و سریع بیاید بالا»!! و چیز جالب دیگه این که توی ایران به هر چیز فلزی می‌گن آهنی، مثلا کتری آهنی در حالی که جنسش از استیل یا روحی هست، یا می‌گن میله‌ی آهنی در حالی که میله فولادی هست یا آلومینیومی... همین اشتباهات در جاهای مختلف باعث می‌شه یا عده‌ای ازشون سوء استفاده کنند یا کارها اشتباه پیش بره. پس ید نیست در سال جدید سعی کنیم صحیح‌تر حرف بزنیم. البته یادمون باشه نه افراط نه تفریط.

زمانی که برای میدون تیر رفته بودیم به اینفکر می‌کردم که با اسلحه‌ای که توی دست من هست تا به حال چند نفر رو کشتن، به این فکر می‌کردم که کشتن چقدر آسونه اما همون سرباز زخمی که داره جون می‌ده رو هیچکس نمی‌تونه نجات بده پس این که می‌گن ما آدم‌ها خیلی پیشرفت کردیم شاید یه چیز احمقانه باشه، آخه قبل تولد مسیح هم وقتی یکی رو با شمشیر می‌زدند می‌مرد امروز بعد از ۲۰۰۵ سال هنوز وقتی یکی در جنگ تیر یا ترکش می‌خوره می‌میره و کمتر کسی هست که بتونه نجات پیدا کنه پس ما آدم‌ها هنوز هم خیلی پیشرفته نیستیم، حتی همین اینترنتی رو که دارید ازش استفاده می‌کنید با اهداف جنگی ساختند و حالا هم ازش دانش الکترونیک و کامپیوتر برای هر چه راحت‌تر کشتن آدم‌ها استفاده می‌کنیم مثلا بمب‌ها هدایت شونده یا جنگ‌های الکترنیکی که باعث سهولت دراز بین رفتن دشمن می‌شه.

خاله بازی!

پاسداری یعنی پاس‌دادن! یعنی نگهبانی از یک منطقه، مثلا از یک پادگان یا یک هواپیما یا یک منطقه حفاظت کردن رو پاسداری می‌گویند، خوب پاسدار هم سربازیست که پاس‌ می‌دهد (نگهبانی می‌دهد). بیشتر شبیه به خله بازیه! ۲۴ ساعت سر پستی و ۲۴ ساعت در منزل البته اسمش ۲۴ ساعت در منزل هست چرا که بعد از پایان زمان پسداری تا چندین ساعت ازشما بیگاری می کشند و بدین ترتیب شما ۳۰ و خورده‌ای ساعت در پادگانید و چند ساعتی در راه منزل و سپس پادگان، بیشتر شبیه خاله بازی کودکان است که دائم به خانه‌ی هم به مهمانی می‌روند. اما خاله بازی‌ای که تاثیر بسیار بدی برروی روحیه‌ی افراد می‌گذارد، از نظر جسمی شاید ماندن در برجک و یا سرمای زمستان و گرمای تابستان برای پاسدار بسیار سخت باشد اما تنهایی و گاهی ترس در حین کار دمار از روزگار سرباز در می‌آورد. کمی تصور کنید، شما تنهای تنها در محیطی تاریک و سرد هستید و به ساعات و ماه‌های باقی مانده از خدمت فکر می‌کنید به آزادی به روزهای آزاد قبل از خدمت به محل کار به دوستان شاید هم به همسر و فرزند، دیگر به شما بستگی دارد که چه عکس العملی نشان دهید، اگر اهل فکر و چاره اندیشی باشید برای فرار از این تنهایی و فکر کردنراهی خواهید یافت و اگر نه این مدل فکر کردن شما را از پا در می‌آورد و عاقبتی مانند فرار از پادگان یا شاید هم ... داشته باشد.البته این فقط مختص شب یا سرما نیست وقتی شما با خود تنها می‌شوید چه در روز و چه در شب در هر زمان که باشد نا خودآگاه به تفکر و فکر و خیال می‌پردازید، البته اگر بتوان فکر کردن نامید، این فکر کردناز آن فکر کردن‌هایی است که نباید فکر کرد!! انسان زمانی فکر می‌کند که کاری از دستش برآید، اگر به مشکلی برخوردید با فکر درباره‌ی مشکل می‌توان راه چاره‌ای پیدا کرد، اما وقتی راه چاره‌ای نیست، این فکر کردن بیشتر حرص خوردن و اعصاب خورد کرن است و بجای راه چاره‌ای مناسب مشکل شما وسیله‌ای است برای نابودی شما. بیشتر افراد با فکر به روزهایی که با دوستان بوده‌اند و در حقیقت با غرق شدن در گذشته از حال و آینده غافل می‌شوند و این فکرهای بیهوده باعث عصبی شدن و افسردگی سرباز می‌شود. ای کاش در این مدت خدمت روش زندگی را هم به سربازان می‌آموختند این که چگونه فکر کنند، چگونه در مقابل مشکلات خود را نبازند، چگونه خود را برای زندگی پر اضطراب آینده آماده کنند و ... اما سربازخانه تنها وسیله‌ای برای ایجاد نگرانی و اضطراب و بیشتر شبیه ماشین اعصاب خورد کن است تا ماشین انسان‌سازی، می‌گویند سربازان در خدمت مرد می‌شوند اگر چنین شنیدید بدانید که طرف مقابل شما یا دورو است، یا قدرت پردازش ذهنی پاینی دارد یا روی مسائل فکر نمی‌کند. درخدمت روش‌های مختلف زیرآب زنی، از زیر کار در رفتن، فروختن رفقا، چاپلوسی، رشوه دادن و .... را به خوبی می‌آموزید، این چنین سربازانی که می‌خواهند در آینده کشور را بسازند، وای به حال آن کشور....

دیپلم، لیسانس...

یکی از تاثیرات منفی خدمت بر روی بسیاری از سربازان دیپلمه ایجاد حس بد بینی نسبت به خود و افراد دیگر است، همیشه دیپلمه‌ها تو سری خوران نظامند و این دیپلمه‌ها هستند که باید جور همه چیز را بکشند، فرمانده‌ سر دسته می‌گوید که: «دانشگاه به افراد شعور و فرهنگ می‌دهد» ، یعنی شمایی که دیپلمه هستی فرهنگ نداری یا به اندازه‌ی این لیسانسه‌ها فرهنگ ندارید، حالا منظور از فرهنگ چیست؟ حتی خود فرمانده هم نمی‌داند. با این حرف‌ها بسیاری از دیپلمه‌ها که مورد تحقیر قرار گرفته‌اند با حس نفرت از لیسانسه‌ها به خدمتشان ادامه می‌دهند و بد از خدمت با چنین دیدی وارد جامعه می‌شوند، خوب نتیجه‌ی این توهین و نفرت چیست؟! باز هم فکر می‌کنید پسرها بعد از خدمت مرد می‌شوند؟!

Orkut

یکی از دوستان برایم دعوت‌نامه‌آی برای اورکات فرستاده بود که می‌خواستم اجابتش کنم اما چه مروا چه پارس‌آنلاین و چه همراه همه و همه اورکات را فیلتر کرده‌آند!! ما که نفهمیدیم این کارت‌هایی که می‌خریم کارت اینترنت است یا کارت فیلتر. از دفعه‌ی بعد باید به فروشنده بگویم یک فیلتر ۲۰ ساعته می‌خواهم ;) خوب فرستی ندارم، متاسفانه پنج شنبه و جمعه در پادگان بودم و امروز ظهر به خانه آمدم و باید فردا صبح زود در پادگان باشم، بنابراین باید کمی استرات کنم و شاید کمی مطالعه یا موسیقی .... همیشه خوش باشید. همیشه امیدوار باشید اما امیدهای پوچ و توخالی برای خود نسازید که اگر به آن‌ها دست نیابید از بین می‌روید ;)

2005-04-01

پیش بینی اشتباه

خوب پیش بینی کرده بودم که این هفته دائم بهمون می‌گن یه هفته نبودید تنبل شدید و دائم اذیتمون می‌کنند اما فقط یکی دوبار این حرف رو زدند، اما زا روز دوم تا آخر هفته یه بیگاری یا به قول خودمون یه به‌کاری اساسی افتادیم، یه ماموریت که به بروبچ دیپلمه داده شده بود و کلی پدرمون رو در آوردند.بگذریم چی بود. اما در کل خیلی خوشحالم که با مدرک بالای دیپلم وارد خدمت سربازی نشدم!!این طوری آدم چیزهایی رو می‌بینه که لیسانسه‌ها و بالاتر از لیسانس‌ها نمی‌تونند ببینند، یه سری حقایق که فقط بین سربازان دیپلمه وجود داره.

لغات خارجی در زبان

دیروز یه بحث جالبی توی یکی از گروه‌های ترجمه‌ای که توش عضو بودم اتفاق افتاد، قرار بر این بود که یه لغت‌نامه‌ی IT گردآوری کنیم.(البته برای زبان آذر بایجانی) بحث بر سر این بود که Link یا Driver رو به چه کلمه‌ای ترجمه کنیم؛ یکی از بچه‌ها لغات معادلش رو به آذربایجانی پیشنهاد کرد، البته معادل نسبی، اما یکی از از دوستان مثال زد که اگر این لغت Book بود بلافاصله به کتاب ترجمه می‌شد اما Link لغت مخصوص IT هست و نمی‌شه لغت دقیقی برای اون توی زبان‌های دیگه پیدا کرد. یکی هم ترکیه رو مثال زد، آخه ترک‌های ترکیه مثل بعضی ایرانی‌ها خیلی تعصبانه ترجمه می‌کنند طوری که یکی از دانشجوهای دانشگاه اژه‌ی ترکیه می‌گفت من که ترکیم خوبه گاهی بعضی از کتاب‌های ترجمه‌ شده‌ی کامپیوتر رو نمی‌فهمم! دلیلش هم اینه که لغات تماما به معادل‌های من در آوردی ترجمه شده. همین قضیه توی فارسی هم هست، مثلا سرور رو به خادم و کلاینت رو به مخدوم ترجمه می‌کنند!! این نوع ترجمه باعث می‌شه خواننده در فهم درست مطلب دچار مشکل بشه و چه بسا نفهمه.به نظر خود من باید برای تدون چنین لغت‌نامه‌ای تمام لغات انگلیسی به لغات زبان مقصد ترجمه بشه و استفاده از اون به مترجم واگذار بشه که در تکمیل نظر من یکی گفت که ابتداتمام لغات رو به آذربایجانی ترجمه می‌کنیم و یه تعدادی لغت پیشنهادی هم برای اون لغت معرفی می‌کنیم و می‌گیمبهتره از فلان کلمه استفاده بشه باقی قضیه هم به مترجم بستگی داره که بخواد کورکوراه همه چیز رو به زبان مقصد ترجمه کنه یا نه از ترکیب لغات برای ترجمه استفاده کنه. در ایران هم مترجمینی داریم که واقعا کورکورانه کتب IT رو ترجمه می‌کنند مثلا همون سرور یا فایل رو پرونده ترجمه می‌کنند یا .. اگر با چنین کتابی برخورد کنید متوجه می‌شید که هیچی از کتاب رو متوجه نمی شید، دلیل هم اینه که شما چند ساله دارید می‌گید فایل و دایرکتوری و سرور و کلاینت و روتر حالا این بابا اومده می‌گه پرونده و ... جدا امیدوارم این مترجمین هم تعصب رو بگذارند کنار یکمی غیر متعصبانه ترجمه کنند. از هر چی بگذریم این گروه‌های گوگل یا Google Groups هم ظاهرا مشکل دار شده، اگر کسی چیزی شنیده یا خبری داره بگه ما هم بدونیم. در حال حاضر برای هر ایمیلی که می‌زنم باید لااقل سه بار در زمان‌های مختلف ارسال کنم تا به دست اون گروه (لیست پستی) برسه!!

زبان ترکی آذربایجانی

دیروز به دنبال مطلبی بودم که به وبلاگی رسیدم که به زبان ترکی آذربایجانی و با خط عربی بود و یکی از هموطنان ایرانی ما نوشته بود. در پاراگراف اول وبلاگ که حدودا ۱۲ خط بود حدود ۱۰ غلط گرامری و چندین غلط املایی وجود داشت که این باعث تاسف است که یک جوان لیسانسه‌ی ادبیات فارسی هنوز زبان مادری خودش را به درستی نمی‌تواند بنویسد. در زبان ترکی تعداد افعال و حالات فعلی بیش‌تر از زبان فارسی است و ساختار جملات با زبان فارسی متفاوت است. اما به دلیل استعمال بیش از حد زبان فارسی بسیاری از هموطنان آذربایجانی دیگر این حالات فعلی و افعال اضافیترکی را فراموش می‌کنند و در اثر فراموشی این موضوع در صحبت‌هایشان آن زیبایی گفتار دیده نمی‌شود. برای مثال در ترکی ما حرف ربط «که» نداریم در حالی که در اغلب جملات جوانان و حتی قشر تحصیل کرده حرف «که» بسیار دیده می‌شود. یکی از اشتباهاتی که جوانان تحصیل کرده می‌کنند Kan است، همان طور که گفتم ترکی زبانی «اتصاقی پسوندی» است و با پسوند‌ها همه چیز تغییر می‌کنند. یکی از این پسوند‌ها «کن» است که به دلیل این که بیشتر برای متون کتابی و ادبی استفاده می شود در وبلاگ‌ها بیشتر به چشم می‌خورد اما روش استفاده از آن متاسفانه اغلب اشتباه است. ابتدا به مورد اول یعنی تاثیر فارسی بر ترکی آذربایجانی در ایران می‌پردازم. جمله‌ی « بر قوناق چاغیردیم،گلمدی» با آنچه در ایران استفاده میشود چندان فرقی ندارد اما به معادل صحیح آن که با یک «صفت‌فعلی» آمده توجه کنید : « چاغیردیغیم قوناق گلمدی» جمله‌ی دوم از نظر گرامری بسیار صحیح‌تر و از نظر زیبایی بسیار شیرین‌تر و دلنشین‌تر است، دلیل نیز بسیار ساده است، این جمله بر اساس اسلوب ترکی صحیح ساخته شده. اما مورد دوم که «کن» بود. در ترکی برای جلوگیری از تکرر افعال از کن استفاده می‌شود یعنی اگر گفتیم «من می‌نوشتم و من فکر می‌کردم»، می‌شود این دور را با یک ترکیب بهتر گفت:‌« من یازارکن فیکر الیدیم» این «کن» برای جلوگیری از تکرار جمله و فاعل هست و جمله را بسیار زیبا می‌کند، اما شرایطی دارد، اولین شر این است که باید فاعل هر دو فعل یک نفر باشد و دوم این که باید یکی از کارها در استمرار دیگری باشد یعنی وقتی یکی را انجام می‌دادیم دیگری را انجام داده باشیم، برای نمونه در بالا در حال نوشتن فکر می‌کردیم پس پسوند «کن» به فعل نوشتن اضافه می‌شود. اما در وبلاگ‌ها بسیار دیده‌ام که فاعل دو فعل یکسان نبوده و در حقیقت «کن» به عنوان کلمه‌ی «هنگامی‌که» استفاده شده. برای نمونه یک جمله‌ی نادرست چنین است : «من گدرکن علی گلیدی» این دو فعل فاعل‌های مختلفی دارد.(در حالی که من می‌رفتم علی می‌آمد). در اینجا نمی‌توان از «کن» استفاده نمود. البته این اشتباه حتی رد بعضی سایت‌های آذربایجانی (صفحات شخصی و وبلاگ‌ها) قابل مشاهده است.